مشق عشق دانشآموزان در کلاس انقلاب
آن روزها، پنجرهها کلاس درس رو به آسمان ...
به گزارش شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی خوزستان به نقل از ایمنا، آن روزها، پنجرهها کلاس درس رو به آسمان باز میشد و هر معلم آیه آیه سوره عشق را تلاوت میکرد، آن روزها، روزهای مشق خاکی نبود، لحظههای حلاوت مشقهای آسمانی بود، آن روزها، معلم پرندهای بود که اوج را میآموخت و دانشآموزانش میتوانستند آفتاب را بنویسند، باران را بخوانند و پرواز را هجی کنند؛ آن روزها، روزهای دفاع مقدس و شبهای نیایش و راز و نیاز بود؛ روزهای تفنگ و گلوله و باروت، و شبهای یا حسین (ع) و اشک و آه و لاهوت.
این روزها اما، روزهای حسرت به جای ماندگان از قافله شهادت و روزهای زمزمه خاطرهها و یادهاست، امروز هر آهی که از سینه آن کاروانیان کربلایی بر آید، در واقع یادمانی است از آن تندیسهای ایثار و نخبگان جهاد و شهادت که باید پاسشان داشت و از ژرفای عمیق وجودشان، چشمهها را سرازیر کرد و خاطرهها را در پهن دشت تاریخ رویاند، تاریخ گواه صادقی بر حقانیت ایثارگران ما نخواهد بود اگر آنان خود سینهها را نشکافند و خاطرهها را بارور نسازند.
شهدای دانشآموز که با آغاز جنگ قلم و دفتر بر زمین نهادند و تکلیف جهاد را بر عهده خود دیدند و برای نجات خاکشان زیر آتش رفتند و مانند مادرشان حضرت زهرا (س) بی نشان و گم نام باقی ماندند امروز اما برای ما معلمانی بزرگ در کلاس ایثار و مقاومت هستند که نمره ۲۰ خدا زیر کارنامه اعمالشان همیشه برای ما میدرخشد.
دست از مبارزه بر نمیداشت
سردار شهید حسن حجاریان که جانشین فرمانده گروهان امام حسین (ع) و متولد ۱۳۴۲ در اصفهان بود، از همین شهدای دانشآموز بود که برادرش در وصفش اظهار میکند: از روزهای اول انقلاب، فعالیتشان شروع شد و در تظاهرات شرکت میکردند، در میدان انقلاب و میدان امام حسین (ع) توسط نیروهای ساواک شناسایی شدند؛ حسن گفت، «هیچ راهی نداریم، باید به تکلیفمان عمل کنیم. نمیتوانیم عقب بکشیم، چارهای نداریم جز اینکه ادامه بدهیم.» چشمانش از تعجب گرد شد، «معلوم هست چه میگویی حسن؟ شناسایی شدیم، ادامه کار خیلی خطرناک است، اگر ساواکیها دستگیرمان کنند چی؟» حسن پاسخ داد، «خطر معنایی ندارد، محل زندگیمان را تغییر میدهیم. نگران نباش!»
وی ادامه میدهد: آنها فعالیتهای خود را در خیابان ملک ادامه دادند، اما متأسفانه پس از گذشت مدتی، باز هم شناسایی شدند و تحت تعقیب قرار گرفتند، اینبار خیلی جدی گفت، «دیگر هیچ جای اصفهان نمیتوانیم کار کنیم. کاملاً شناسایی شدیم. مدت کوتاهی فعالیت نمیکنیم تا آبها از آسیاب بیافتد.» از حرفهایش خیلی عصبانی شد و محکم و جدی گفت، «نه! اگر اینجا شناسایی شدیم به تهران میرویم.» به تهران رفته و در شهرستان ری به فعالیتهای خودشان ادامه دادند.
همچنین مادر شهید درباره او میگوید: با دستان بسته به خانه آمد، با ترس بسیار پرسید، «چی شده؟» حسن گفت، «هیچی نشده مامان. نگران نباشید.» یکی از آشنایان که آنجا بود گفت، «در خیابان چهار باغ دعوا کرده و چاقو خورده.» پدرش که این حرف را شنید، عصبانی شد و از کوره در رفت. رو به حسن گفت، «تو خجالت نکشیدی؟ تو فکر نکردی من آبرو دارم؟ فکر نکردی مردم میگویند پسر پهلوان اهل دعواست؟» حسن چشمانش قرمز و خیس عرق شده بود. سرش را پایین انداخت و هیچ حرفی نزد، محسن یراقی رئیس سپاه برای تسلیت شهادت حسن آمد. به پدرش گفت، «همه ما به حسن غبطه میخوریم. در شجاعت و دلاوری بی نظیر بود، بسیار با ادب ومتین. هرچه خانه اراذل در اصفهان بود به کمکش میگرفتیم. دو سه ماهی بود که هر چه تلاش میکردیم یک خانه را محاصره کنیم، نمیشد. کار خیلی حساس و مهمی بود. به حسن گفتم، یک خانه در چهارباغ هست، میخواهیم بگیریم. گفت، «یاعلی! برویم.» همین که رسیدیم از دیوار بالا رفت و پرید آنطرف و درب را باز کرد. دیدم دستش پاره شده و خون میآید. کار که تمام شد به بیمارستان رفتیم. دستش شش بخیه خورد. ما بیشتر موفقیتهای خودمان را مدیون حسن هستیم.» رنگ از چهره پدرش پرید. تا ساعتها گریه میکرد و مدام میگفت، «پسرم من رو ببخش.»
مادر هم از جایگاه پسرش بیاطلاع بود
مادر شهید از آخرین دیدار شهید حسن حجاریان با خانواده میگوید: برای بار دوم با همه خداحافظی کرد. به خواهرش گفت، «آبجی جانم میشود اسلحهام را بگذاری زیر چادرت و تا ماشین برایم بیاوری؟» پدرش با او دعوا کرد و گفت: «چرا؟ نکند خجالت میکشی؟» سرش را انداخت پایین و انگار که دلش شکسته باشد، آرام گفت، «پدر جان» و همراه پدرش رفتند.
وی ادامه میدهد: وقتی به سپاه رسیدند، دست پدر را بوسید و گفت، «از من ناراحت نباشید. اسلحه را ننداختم روی دوشم، چون ترسیدم کسی ببیند و فکر کند که به عشق اسلحه به جبهه رفتم. من به عشق اسلام رفتم.»
مادر شهید از تواضع بی مانند شهید مثال میزند، آنجا که وقتی بنیاد شهید برای خانوادههای شهدا عکس یاد بود شهید را هدیه میکرد، با ما تماس گرفتند و گفتند، «به سپاه فلان منطقه رفته و سمت شهیدتان را بگیرید.» به سپاه رفتیم و وقتی مسئول نیروی انسانی اسمش را در کامپیوتر وارد کرد و گفت، «سردار حسن حجاریان؟» تعجب کردیم، گفتیم: «نه آقا، بسیجی بوده. اسم پدرش هم جواد است.» کارمند گفت: بله بنده که عرض کردم، سردار حسن حجاریان، نام پدر جواد، تاریخ تولد ۱۳۴۲. هاج و واج ماندیم، پرسیدیم: پس چرا سردار؟ پاسخ داد، پسرتان جانشین فرمانده گروهان لشکر مقدس امام حسین (ع) و با رتبه ۱۷ بوده. مگر شما نمیدانستید؟
دانشآموز شهید، حسن حجاریان در اسفند ۱۳۶۰ بود که به شهادت رسید و پیکر این شهید عزیز پس از ۳۴ سال چشم انتظاری در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ تفحص و در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفت.
روایت یک معلم از دانشآموزان شهیدش
مرتضی آرسته از رزمندگان دفاع مقدس و معلم آن زمان از حال و هوای جبههها در مدارس اینگونه روایت میکند: حال و هوای انقلاب به صورتی بود که دانشآموزان از ابتدا در صحنه حضور داشتند و چه در پیروزی انقلاب اسلامی و چه در حماسه ۸ سال دفاع مقدس دارای نقشی پررنگ و تأثیر گذار بودند، ما در آن زمان با آقای علی اکبر پرورش همکار فرهنگی بودیم، آنجا با ایشان در سالهای منتهی به انقلاب به کلاسهای درس و هنرستانها میرفتیم و برایشان از مسائل جامعه و رژیم شاهنشاهی میگفتیم و اینکه چه جنایاتی انجام شده است و کشور و شرایط مردم به چه صورتی است و همین روشنگریهای معلمان بود که پس از اینکه معلمین اعتصابشان را شروع کردند دانش آموزان هم مبارزات آنها را در پیش گرفتند و برای پیروزی انقلاب گام برداشتند و نقش خودشان را در صحنه میشناختند، خاطرم هست اوایل آبان بود که بیانیه آمده بود معلمان اعتراض خودشان را نشان بدهند، در تمام جلسات همین محصلین بودند که فعالیت میکردند و بعد هم در همین فاصله تا پیروزی انقلاب بیشترین خدمات را، از انتظامات مراسمها تا کارهای دیگر دست عزیزان آموزش پرورش بود، آن زمان هنوز بسیج شکل نگرفته بود ولی دانش آموزان و معلمان به طور خودجوش برای کمک به نهادها و فعالیتها برنامهریزی میکردند، به همین دلیل است که میگویم ما نقش دانش آموزان را در جنگ هرگز نمیتوانیم فراموش کنیم، در بحث انقلاب تکیه گاه امام خمینی (ره) نسل جوان دانشآموز و دانشجو بود.
دی ادامه میدهد: ما میبینیم که در ایام ۱۳ آبان و عمره تمام شهدای دانشآموز و جوان ما مبارزه با استکبار بود که این استکبار ستیزی را آنها از استکبار درون کشور خود شروع کردند و آن را با نگاه جهانی پیوند زدند؛ من در مدرسهای که معلم بودم یادم میآید که محصلین سر رفتن به جبهه دعوا داشتند، اگرچه از همه قشری رزمنده اعزامی به جبهه داشتیم اما عمده کسانی که به جبهه رفتند و مقابل ظلم ایستادند همین دانشآموزها و جوانها بودند تا جایی که زمانی که ما با گروهی از معلمان و فرهنگیان به جبهه اعزام شدیم دیدیم ارشدهای ما و فرماندههای ما همان دانشآموزانمان بودند.
اگر بروید آموزش و پرورش تعطیل میشود
آرسته از خاطراتش در لشکر امام حسین (ع) اصفهان میگوید و تعریف میکند: یک روز شهیدان زاهدی، خرازی و حجازی ما را به خط مقدم حملهها بردند، در تنگه چزابه به دلیل شرایط خاص جغرافیایی آنجا تعداد شهدا بیش از جاهای دیگر بود، ما به شهید خرازی گفتیم ما را ببر جلوتر تا در خط اول حمله قرار بگیریم که حاج حسین به شوخی گفت اگر شما را به آنجا ببرم از فردا آموزش پرورش کل استان تعطیل میشود، از بس که آنجا دانش آموزان در گوشه و کنار جبهه در حال خدمت بودند.
این معلم بازنشسته علی رغم آسیبهای فضای مجازی و جنگ تمام عیار شناختی علیه ذهن معصوم کودکان و نوجوانان باز هم به نسل جدید جوان دانشآموز خوشبین است و معتقد است: امروز دنیا به سمت فضای مجازی و لذتهای آنی پیش رفته است در حالی که در زمان انقلاب و جنگ تحمیلی اینگونه نبود، با این حال ما دانش آموزانی داریم که فعالانه تلاش میکنند و خود را از این عرصهها به دور نگاه میدارند و به همین دلیل است که من معتقدم نوجوانان خوب امروز از نوجوانان مبارز و پاک آن زمان در مقام بالاتری قرار دارند، اما این کار کار سادهای نیست، امروز دوران بسیار سختی برای دانش آموزان رقم خورده است ولی هنوز هم امکان پاک زیستن هست و هستند دانش آموزانی که خود را از انواع شبکهها و ارتباطات به دلیل ارتباط خالصانهای که با خدا دارند دور نگه داشتهاند.
اگرچه دانش آموزان غیرتمند و پاک صفت دیروز این آب و خاک در راه اسلام و ایران از جانشان گذشتند و به قلب دشمن زدند تا ما امروز و اینجا در امنیت و آرامش باشیم اما از خون پاک بر زمین ریخته این لالههای بی نشان نسل جدیدی سربرآورده اند، نسلی که شجاعت را از همین معلمهای بزرگ کم سن و سال آموختهاند و آمادهاند تا بار دیگر در جهان حماسه بیافرینند و بنیانهای ظلم و ستم را براندازند؛ در این روزهای پر التهاب که تا طلوع آفتاب چیزی باقی نمانده، نوجوانان سر سختتر از قبل پرچم سبز ظهور را بر فراز قلههای علم و ایمان برافراشته میکنند و پیچکهای سبز انتظار را به جوانههای امید گره میزنند تا روزی که عطر نرگس تمام مشامهای دنیا را نوازش کند، دست مهربان مهدی فاطمه (عج) اشک از صورت غمگین ستمدیدگان پاک کند و و صدای دلربایش در گوشهای خسته جهان طنینانداز شود: " ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم."